...

آخرین مطالب
  • ۹۳/۰۵/۱۵
    ...
  • ۹۲/۰۸/۰۸
    ...
  • ۹۲/۰۴/۱۲
    ...
  • ۹۲/۰۳/۰۴
    ...
  • ۹۲/۰۲/۲۲
    ...
  • ۹۲/۰۱/۲۶
    ...
  • ۹۱/۱۲/۲۴
    ...
پیوندها

درویش

پنجشنبه, ۷ دی ۱۳۹۱، ۰۵:۵۵ ب.ظ

درویشی مجرد گوشه صحرایی نشسته بود. پادشاهی بر او بگذشت؛ درویش -از آنجا که فراغ ملک قناعت است- سر بر نیاورد و التفات نکرد. سلطان -از آنجا که سطوت سلطنت است- برنجید و گفت: این طایفه خرقه پوشان امثال حیوان اند و اهلیت و آدمیت ندارند. وزیر نزدیکش آمد و گفت: ای جوانمرد سلطان روی زمین بر تو گذر کرد؛ چرا خدمتی نکردی و شرط ادب به جای نیاوردی؟ گفت: سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و دیگر، بدان که ملوک از بهر پاس رعیت اند نه رعیت از بهر طاعت ملوک.



پادشه پاسبان درویش است / گرچه رامش به فر دولت اوست

گوسپند از برای چوپان نیست / بلکه چوپان برای خدمت اوست


ملک را گفت درویش استوار آمد؛ گفت: از من تمنایی بکن. گفت: آن همی خواهم که دگر باره زحمت من ندهی. گفت مرا پندی بده؛ گفت:


دریاب کنون که نعمتت هست به دست / کاین دولت و ملک می رود دست به دست


گلستان سعدی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۱۰/۰۷
Sina

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی