...

آخرین مطالب
  • ۹۳/۰۵/۱۵
    ...
  • ۹۲/۰۸/۰۸
    ...
  • ۹۲/۰۴/۱۲
    ...
  • ۹۲/۰۳/۰۴
    ...
  • ۹۲/۰۲/۲۲
    ...
  • ۹۲/۰۱/۲۶
    ...
  • ۹۱/۱۲/۲۴
    ...
پیوندها

۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است

هی بازیگر! گریه نکن! ماهمه مون مثل همیم

صبحا که از خواب پا میشیم نقاب به صورت می زنیم

یکی معلم میشه و یکی میشه خونه بدوش

یکی ترانه ساز میشه یکی میشه غزل فروش

کهنه نقاب زندگی تا شب رو صورتای ماس

گریه های پشت نقاب مثل همیشه بی صداس


هر کسی هستی یه دفه قد بکش از پشت نقاب

از رو نوشته حرف نزن، رها شو از پیله خواب

نقش یک دریچه رُ رو میله قفس بکش

برای یک بار که شده جای خودت نفس بکش


کاشکی می شد تو زندگی ما خودمون باشیم و بس

تنها برای یک نگاه، حتی برای یک نفس

تا کی به جای خود ما نقابه ما حرف بزنه؟

تا کی سکوتو رج زدن نقش نمایش منه؟


هر کسی هستی یه دفه قد بکش از پشت نقاب

از رو نوشته حرف نزن، رها شو از پیله خواب

نقش یک دریچه رُ رو میله قفس بکش

برای یک بار که شده جای خودت نفس بکش


می خوام همین ترانه رُ رو صحنه فریاد بزنم

نقابمو پاره کنم، جای خودم داد بزنم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۱ ، ۰۷:۰۴
Sina

آسمون بغضشو خالی می‌کنه

آدمو حالی به حالی می‌کنه

کوچه‌ها رنگ زمستون میگیرن

شیشه‌ها بخار و بارون میگیرن

آدما چتراشونو وامیکنن

گریه ابرو تماشا میکنن

نمی‌خوان مثل درختا تر بشن

از دل قطره‌ها با خبر بشن

نمی‌خوان بی‌هوا خیس آب بشن

زیر بارون بمونن خراب بشن

اما تو چترتو بستی کبوتر

زیر بارونا نشستی کبوتر

رفتی و سنگا شکستن بالتو

اومدی هیچکی نپرسید حالتو

بعضی‌ها دشمنای خونی شدن

بعضی‌ها غول بیابونی شدن

بعضی‌ها میگن که بارون کدومه

بوی نم شرشر ناودون کدومه

دیدی آسمون خراب شد سر ما

غصه شد وصله بال و پر ما

حالا تو سایه نشینی مثل من...مثل من...

حالا تو سایه نشینی مثل من

خوابهای ابری می‌بینی مثل من

چقدر اینجا می‌خوری خون جگر

کبوتر عصاتو بنداز و بپر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۱ ، ۰۱:۳۸
Sina

به خاطر مردم تغییر نکن. این جماعت هر روز تو را جور دیگری می خواهند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۱ ، ۰۶:۰۹
Sina
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۱ ، ۱۵:۵۵
Sina

وقتی بزرگ شدم،
میخواهم هرکسی باشم
به جز یک پدر بد اخلاق،
یک راننده اتوبوس بی حوصله،
یک آدم عصبانی،
یا یک آدم ناامید که با همه دعوا دارد،
و یا آدم گنده ای که بیهوده باد توی دماغ می اندازد،
خب مثل اینکه دیگر آدمی نمانده...
پس بهتر است فعلاً بزرگ نشوم،
تا ببینم بعد چه می شود!

شل سیلوراستاین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۱ ، ۱۵:۳۵
Sina

تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزه ات اینه که بانک هر روز صبح یک حساب برات باز می کنه و توش هشتاد و شش هزار و چهار صد دلار پول می گذاره. ولی دو تا شرط داره.
یکی اینکه همه پول رو باید تا شب خرج کنی، وگرنه هر چی اضافه بیاد ازت پس می گیرند. نمی تونی تقلب کنی و یا اضافهٔ پول رو به حساب دیگه ای منتقل کنی. هر روز صبح بانک برات یک حساب جدید با همون موجودی باز می کنه.
شرط بعدی اینه که بانک می تونه هر وقت بخواد بدون اطلاع قبلی حسابو ببنده و بگه جایزه تموم شد.
حالا بگو چه طوری عمل می کنی؟
او زمان زیادی برای پاسخ به این سوال نیاز نداشت و سریعا ...
«همه ما این حساب جادویی رو در اختیار داریم ؛ "زمان". این حساب با ثانیه ها پر می شه. هر روز که از خواب بیدار می شیم، هشتاد و شش هزار و چهار صد ثانیه به ما جایزه میدن و شب که می خوابیم مقداری رو که مصرف نکردیم نمی تونیم به روز بعد منتقل کنیم. لحظه هایی که زندگی نکردیم از دستمون رفته. دیروز ناپدید شده. هر روز صبح جادو می شه و هشتاد و شش هزار و چهار صد ثانیه به ما می دن. یادت باشه که من و تو فعلا از این نعمت برخورداریم ولی بانک می تونه هر وقت بخواد حسابو بدون اطلاع قبلی ببنده. ما به جای استفاده از موجودیمون نشستیم بحث و جدل می کنیم و غصه می خوریم.
بیا از زمانی که برامون باقی مونده لذت ببریم. ازت تمنا می کنم.»

بخشی از کتاب "کاش حقیقت داشت" - مارک لوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۱ ، ۰۱:۳۸
Sina

کمترین تصویری از یک زندگانی:
آب،
نان،
آواز،
ور فزون تر خواهی از آن،
گاهگه، پرواز
...

آنچنان بر ما به نان و آب،
اینجا تنگ سالی شد
که کسی به فکر آوازی نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد،
شوق پروازی نخواهد بود...

محمدرضا شفیعی کدکنی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۱ ، ۲۲:۵۷
Sina